جدول جو
جدول جو

معنی سنگ چین - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ چین
ویژگی دیواری که با چیدن سنگ ها بر روی هم ساخته باشند
تصویری از سنگ چین
تصویر سنگ چین
فرهنگ فارسی عمید
سنگ چین
دیواری سنگی با ملات و یا بدون ملات
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبد چین
تصویر سبد چین
انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند، برای مثال مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۲)، بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخه های درخت به جا مانده باشد، پساچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ چاپ
تصویر سنگ چاپ
نوعی سنگ آهکی به رنگ خاکستری یا زرد که از دانه های ریز تشکیل شده، به خوبی جلا و صیقل می پذیرد، چربی را جذب می کند و در چاپخانه های سنگی برای چاپ کردن اوراق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
کسی که سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبه هم زنی کند، خبرکش، نمّام، برای مثال میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی۱ - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 149 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگدل. بی رحم. ظالم. بی شفقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ بَ هََ خوَر / خُرْ دَ)
سنگ انداختن. چیزی را با سنگ زدن:
سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو
کآن را بهیچ روی نیارد کس التیام.
ناصرخسرو.
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها می زنند برشجرش.
سعدی.
عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد
بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم.
سعدی.
، با سنگی لغزنده و هموار ساروج تازه حوض و خزانۀ حمام و جز آن را سائیدن تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف). با سنگ سودن ساروج تا محکم شود. یا حوض نو ساروج کرده. سائیدن سنگی لغزان بر ساروج تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، بام غلطان با غلطک گردانیدن ببام یازمین. (یادداشت مؤلف) ، با نیترات دارژان (سنگ جهنم) ستردن طبقه ای از جراحت یا قرحه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، بجای سینه دو سنگ بر هم کوفتن بعض دسته های عاشورا. (یادداشت مؤلف). رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ کَ)
مخفف سنگ اشکن که نام غله ای باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی ازخرما. (آنندراج). نام قسمی از خرما که عرب آنرا قسب گویند. (بحر الجواهر) ، نام آلتی است که برای خرد کردن سنگ بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ یَ مَ)
کنایه از عقیق. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. دارای 509 تن سکنه. آب آن از رود محلی. محصول آنجا غلات، سیب زمینی و قلمستان. شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
تیره ای از طایفۀ عکاشه و سلمی هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
آنکه در میان سخن سعایت کند. (آنندراج). غمّاز. واشی. دوبهم زن. نمام. ساعی:
گفته اش سربسر دروغ بود
او سخن چین چو آسموغ بود.
طیان.
سدیگر سخن چین و دورویه مرد
بکوشد برانگیزد از آب گرد.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
مده نزد خود راه بدگوی را
نه مرد سخن چین دوروی را.
اسدی.
هر که گوش به قول سخن چین و نمام دارد و بر آن وفق نماید رنجها بیند. (سندبادنامه ص 338).
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است.
سعدی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیکمرد سلیم.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگچینی
تصویر سنگچینی
محصور کردن محلی با سنگهای درشت و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ شکن
تصویر سنگ شکن
شکننده سنگ، خلر، گونه ایست از خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
نمام، دو بهمزن
فرهنگ لغت هوشیار
بقیه میوه که در آخر فصل میوه در شاخه های درخت بجا مانده باشد پساچین، میوه ای که از درخت چینند و در سبد نهند
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که اطراف آن را با سنگهای درشت و خرد محصور کرده باشند دیواری که با چیدن سنگهاروی هم ساخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگچین
تصویر سنگچین
محصور کردن محلی با سنگ های درشت و خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
خبربر، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخن چین
تصویر سخن چین
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
خبرآور، خبرکش، دوبه هم زن، غماز، نمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاله و حفره های طبیعی روی سنگ که آب در آن جمع شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن مواد غذایی و املاحی که به مرور در گلوگاه و زیرحلق
فرهنگ گویش مازندرانی
زاغ بور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل، زمین سنگلاخی
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوار سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در یازده کیلومتری شمال شهرستان علی آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ای از دسته های عاشورا، مقابل سینه زن، که دو چوب یا دو
فرهنگ گویش مازندرانی
به قصد خارج کردن مواد خارجی از گلوی طفل، نزد طبیب بومی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
میان دو پا
فرهنگ گویش مازندرانی